یکی
دو روزی بود که زیاد میدیدمش. انگار کسی که یک ایرانی دیده باشد و بخواهد سر صحبت
را باز کند زیاد دور و برم میچرخید. پنجاه و چند ساله مینمود. یک زن افغان، با پسری
بلند قد که فارسی را کاملا با لهجه ایرانی صحبت میکند. پسر از خردسالی در ایران بوده
است.
مادر
از ایران می گوید، از جفایی که به خصوص دولتیها بر او روا داشتهاند. این داستانی
مشترک در بین افغانهای اینجاست. اول تصورشان این است که ما ناراحت میشویم، اما وقتی
میبینند تعصبی بر این موضوع نداریم کم کم سفره دلشان باز میشود.