بازنگری گذشته، و آموختن و درس گرفتن از این طریق یکی از اقدامات کلیدی است که
میتوانیم برای «بهتر» شدن خود به آن مبادرت ورزیم. ما اغلب بر مفید بودن بازنگری
توافق داریم، نقطه اختلاف اما شیوه بازنگری است. اینجاست که ممکن است در دام
خطاهای ذهنی خود، که عموما از آنها آگاه هم نیستیم، گرفتار شویم.
ذهن ما به شکل خودکار موفقیتها، نقاط مثبت، پیشگوییهای محقق شده و تحلیلهای
درست را به خوبی حفظ میکند. اما نظام حافظهای ما گرایشی غالب به این حالت دارد
که ناکامیها، اشتباهات و تحلیلهای غلط خود را از یاد ببرد. این حالت ذهن به
اشکال مختلفی خود را متجلی میکند. یکی از اشکال شناخته شده آن، مسئولیت ناپذیری
ما در قبال خطاهایمان است. ما معمولا خطاهایمان را به تاثیر عوامل بیرونی ربط میدهیم
اما در تحلیل موفقیتهایمان، خود را در مرکزیت همه مسائل قرار میدهیم. به عنوان
مثال، اگر تحلیلی ارائه دهیم و آن تحلیل صحیح از آب دربیاید عموما به آن مباهات میکنیم
و در فکرمان نمیآید که در برخی موارد «شانس» همراهمان بود و یا شرایطی به وقوع
پیوست که انتظارش را نداشتیم و در صحیح از آب در آمدن تحلیلمان موثر بودند. اما
اگر تحلیلمان اشتباه از آب در بیاید، اگر اصلا بپذیریم که تحلیلمان اشتباه بوده
است، عموما پای وقایع پیش بینی نشده و اگر و اماها به وسط کشیده میشود، این که من
تحت فلان شرایط آن صحبت را کردم و من از کجا بدانم که فلان اتفاق رخ خواهد داد و
...