۱۳۹۲ شهریور ۱۰, یکشنبه

نامه هشتم من به علی خامنه‌ای



آقای علی خامنه‌ای ، یک لحظه متوقف شوید و ببینید که چقدر باطل هستید!

سخنان دیشب اوباما مبنی بر ارجاع دادن تصمیم حمله به سوریه به کنگره ایالات متحده، هم خیال امثال من را کمی راحت کرد و هم خیال شما و آن هسته مرکزی تصمیم‌گیری‌هایتان، موسوم به بیت.
خیال امثال من از این جهت «کمی» راحت شد، چرا که در کمال ناامیدی و مایوس بودن از تغییر در فرم تصمیم‌گیری‌هایتان، گویا هنوز دلم می‌خواهد امیدوار باشم که حمله به سوریه مقداری به عقب بیفتد تا شاید کمی زمان بگذرد و شما بر سر عقل بیایید. شاید ببینید که داستان با سوریه تمام نخواهد شد، بلکه بالعکس شروع خواهد شد. باشد که ببینید که هیاهوی رسانه‌ای در خصوص حمله احتمالی آمریکا به سوریه، محصولش پذیرفتنی‌تر شدن این حمله در نزد افکار عمومی بود. همان افکار عمومی که چند ماه قبل چه بسا چنین احتمالی را، یعنی احتمال حمله آمریکا به سوریه را، قاطعانه رد می‌کرد و ناممکن می‌دانست. حال باز این ماییم که باید ببینیم آیا شما، این رهبر موسوم به فرزانه، دست از این قمار‌های پی در پی و خسارت بار مقابله جاهلانه با غرب بر می‌دارید و یا خیر؟ همان قماری که مبتنی بر توهمات خود بزرگ‌بینانه خودتان و قدرتتان است.
آری داستان سوریه، در کنار خوابی که برای ایران دیده شده است معنا می‌یابد. و من، با آن که خود را فعال سیاسی نمی‌دانم، اما آن آینده ناخوشایندی را می‌بینم که به دست شما برای این کشور و مردم آن رقم خورده است و مسئول آن هم فقط و فقط شخص شما  هستید.
اما شما هم لابد در آن بیت‌تان نفسی به راحتی کشیده‌اید، باشد که کنگره آمریکا درگیر و دار رقابت‌های سیاسی همان بکند که پارلمان انگلستان کرد، باشد که روسیه و چین در شورای امنیت همان بکنند که تاکنون کرده‌اند، باشد که افکار عمومی جهانی بر علیه جنگ واکنشی نشان دهد و نمایندگان آن‌ها در کشورها که به دنبال رای هستند به خواسته آن‌ها جواب بدهند، باشد که القاعده در جایی از دنیا جنایتی بکند، باشد که حزب الله لبنان اقدامی بر علیه اسراییل بکند و خلاصه همه این ها دست به دست هم بدهد و حمله به سوریه رخ ندهد.
با همه این‌ها اما هیچ توجه کرده‌اید که چقدر و چقدر نفس حقیری دارید؟ شما برای آن که خود را و حکومتتان را سرپا نگاه دارید، نگاهتان نه به توانایی و قدرت خودتان و حکومتتان است، بلکه وابسته به دیگرانی هستید تا ابر و باد و مه و خورشید دست به دست هم بدهند تا آن چه مورد نظر شماست محقق شود. بزرگی و عزت نفس شما نه در وجود خودتان، بلکه در حق وتوی روسیه و چین است، همان‌ها که متحد دیرینه خود لیبی را به توافق‌های پشت پرده فروختند و پرونده‌اش را در چند روز پیچیدند. کاش بتوانید از زیر بار سنگین جهل و توهم که بر شما چنبره زده کمی بیرون بیایید و ببینید که امروزه، بر خلاف آن همه تعالیمی که در همان اسلام مورد ادعای شما هست، برای بقا با چه شدتی نیازمند دنیا هستید و از سر همین نیاز با چه شدتی گرفتار حب دنیا هستید!
انسان‌های بزرگ، آن ها که  نفس خود را به حقیقت پیوند زده‌اند و از این رو نیز عزت نفس دارند، برای بقا نیازمند دنیا نیستند. آن‌ها به خوبی ماهیت ناپایدار دنیا را می‌دانند و از این روست که به آن دل نمی‌بندند. دل نبستن آن‌ها به دنیا از سر فرهیختگی و دانایی‌شان، و از زاویه‌ای دیگر نشان زیرکی‌شان است و نه صرفا پیامی اخلاقی و یا آنطور که آخوند‌هایی مثل شما می‌گویید «دست کشیدن از لذت‌های دنیا، برای رسیدن به همان لذت‌ها در آخرت!». هنر انسان‌های بزرگ زیستن در همین دنیاست، زیستنی متعالی منتها بدون داشتن وابستگی به آن، و بی هنری انسان‌هایی چون شما بودن در دنیاست با طفره و تقلای مملو از فرسایش و ابراز نیاز به همگان برای حفظ آن است، آن هم برای برقراری یک زندگی نامتعالی، زندگی که در همه جهات رو به قهقراست.
و نداشتن نفسی عزیز، که منشا عزت نفس در شما باشد تنها نمود عینی حکومت شما نیست.  آری وضعیت کنونی ایران در مسائل سیاسی، تجلی روشنی است از ضعف‌های شما. از نگاه من نیاز مفرط شما برای بقا به عناصر بسیار ناپایداری چون چین و روسیه، نمودی از قفل خوردن‌های شما به دنیاست. ظهور موجودی به نام احمدی نژاد، معنایش برای من آشکار شدن آن زوایای تاریک ذهنی شماست که سال‌ها پشت تبلیغات توهم‌زای پیرامون شما مخفی شده بود، زاویه فریفتگی شما در مقابل چاپلوسی، زاویه کوته بینی و دقیقا عدم وجود همان چیزی که نام بصیرت بر آن نهاده اید در خود شما. آری! احمدی‌نژاد مظهری از بلاهت شماست. موضوع انرژی هسته‌ای ایران، نشان دهنده روحیه قمارگری شماست، مگر نه آن است که قمارگران به دنبال کسب ساده و بی دردسر آن چیزی هستند که صلاحیتش را ندارند و برای این خواسته همه هستی خود را تباه می‌کنند؟
به گمان من اولین و آخرین راه حل نجات ایران از گردابی که در همه زمینه‌ها و من جمله در زمینه‌های سیاسی در آن فرو می‌رود، شکستن بت‌هایی است که شما آن‌ها را جانانه و عاشقانه می‌پرستید. و درمیان آن بت‌ها، یکی هم توهم شما از قدرتی است که ندارید، دیگری آن حالت خودعلی پنداری متوهمانه شماست، دیگری برچسب فرزانگی است که برخودتان چسبانده اید، دیگری همان عنوان رهبری است چرا که در شما نشانه‌های اولیه رهبر بودن دیده نمی‌شود؛ این که به آن نقطه کلیدی در وجودتان برسید، یک لحظه متوقف شوید و ببینید که چقدر باطل هستید.  اما چون شما خود را رهبری ظاهرا معنوی می‌پندارید، و چون از این رهبر ظاهراً معنوی چیزی جز ورود در مسائل سیاسی دیده نمی‌شود، با شما بایستی به زبان سیاست سخن گفت. و زبان سیاست در شرایط کنونی بر چیزی جز ضعف شما، جهالت شما، کوته بینی شما، فرسایش در کشور تحت حکومت شما، هرز انرژی و امکانات توسط شما و امثال این‌ها دلالت نمی‌کند. معتقدم که هر آنچه برای هر کسی رخ می‌دهد، انعکاسی از درون خود اوست. گویا دنیا به دارد روز به روز روشن‌تر از قبل پیام خودش را به شما می‌دهد، به شمایی که تاکنون گوشی برای شنیدن این پیام نداشته‌اید.
و بر اساس آن چه در این نوشته بیان کردم، تکرار می‌کنم که به گمان من تنها راه نجات کشوری که به رهبری نابخردانه شما در سراشیبی سقوط است، بازنگری شما در خودتان است: خودشناسی. آن توقفی که برای هرکسی که رخ دهد، در آن نجات نهفته است. آن توقفی که فرد عمیقا درمی‌یابد که نمی‌داند. آن توقفی که قدم اول کنار زدن پرده‌های جهل و توهم است.
گو آن که برای شما، بروز چنین اتفاقی شبیه معجزه است.
محسن نمکیان
دهم شهریور ماه 1392
استکهلم، سوئد

* این نوشته بیانگر دیدگاه‌های شخصی من است و ارتباطی به عضویت من در جمعیت ال‌یاسین ندارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر