در تحلیل رفتار
حکومت (موسوم به) اسلامی ایران، برخی بر این موضوع تاکید دارند که جمهوری اسلامی گرفتار
تعصب مذهبی شده است و سایر عقاید و آرا را بر نمیتابد. در این دیدگاه رهبران پیدا
و ناپیدای حکومت اسلامی شیعیانی هستند با یک قرائت خاص و منجمد از شیعه. به نظر من
چنین نیست.
نظام جمهوری اسلامی گرفتار خودخواهی مفرط شده است و تشیع فرع بر این خود خواهی و بیشتر یک محملی برای تحقق آن است. حکومت عملا و با مقیاسهای عینی و کاملا قابل اندازه گیری نشان داده است که در راه بقای خودش حاضر است همه چیز را فدا کند. من جمله همین تشیع و اسلام را.
من هم از جمله
کسانی هستم که دوران کنونی و شرایط حال حاضر ایران را دورانی بسیار تاریک میدانم.
دقیقا شبیه به دوران قرون وسطای اروپا که کماکان مردم با نفرت از آن یاد میکنند، شک
ندارم که آیندگان قضاوتی بسیار منفی درباره این حکومت خواهند داشت. اما همزمان فرصتهایی
هم در درون همین دوران تاریک برای ما وجود دارد.
ما فرصت مشاهدهگری
بدی و پلیدی را در فرم بیرونیاش و به شکل متمرکز در اشخاص بیرونی یافتهایم. این همان
بدی و پلیدی است که در درون من و شما هم ممکن است به نسبتی موجود باشد. این که چگونه
محملهای ظاهرا خداگرایانه میتواند پوشش و توجیهگر رفتارهای غیر اخلاقی کاملا بارز
شوند. این که «حرف» چقدر بی ارزش است زمانی که عمل در نقطه مقابل آن باشد. این که تعصب
چگونه و با چه فضاحتی ممکن است باعث رفتارهای حماقت آمیز آشکار شود، این که خرافات
و توهمات چگونه سایه خود را بر تعلیمات الهی و معنوی میاندازد و آن را به انحراف میکشد
و به نظر من از همه مهمتر، چقدر دروغ گویی زشت و ناپسند است.
چه بسا اگر بگردیم،
اینها را در خودمان هم به نوعی بیابیم. همه اینها فرمهای تفسیری و تبیین شده از
خودخواهی است، در نقطه مقابل خداخواهی. ما این فرصت را داریم که «منیت» را به شکل اجرایی
و تفسیر شده ببینیم و زشتی آن را از طریق این مشاهده تجربه کنیم.
این حکومت فرصت
مشاهده همه اینها و خیلی چیزهای دیگر را برای ما فراهم آورده است. برای من، به رسم
آموختن ادب از بیادبان، از رهبران حکومت (موسوم به) اسلامی میتوان بسیار آموخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر