۱۳۹۸ بهمن ۸, سه‌شنبه

کمی هم زندگی!

مرد یونانی الاصل سوئدی که حدود سه سال پیش او را به ما فروخت، مقداری براندازش کرد و حکم داد که نر است. نامش شد برونو، چون رنگش قهوه‌ای می‌زد (برون به زبان سوئدی یعنی قهوه‌ای).
بعد همگی با هم مهاجرت کردیم، به آلمان. برونو و جیسون پسرهایمان بودند و جسیکا و گولا دخترهایمان.

حدود یک سال قبل بود که دیدیم برونو مشغول کشیدن ریشه‌های قالی است. خلاصه به هزار ترفند حالیمان کرد چه می‌خواهد: می‌خواست لانه بسازد و مواد لازم داشت. مرد یونانی الاصل سوئدی اشتباه کرده بود. برونو ماده بود. از آن زمان نامش شد برونیکا.
در عرض چند ساعت لانه‌اش را هنرمندانه ساخت، و یکی دو روز بعد اولین تخم را گذاشت. و بعد دومی و سومی و چهارمی.
نزدیک بیست روز روی تخم‌ها نشست. فقط به ضرورت ازشان جدا می‌شد. خبری از جوجه نشد. کم کم رهایشان کرد.
یکی دو روز بعد باز شروع به کشیدن ریشه قالی کرد. نخ می‌خواست. باز چهار تخم، باز بیست روز مصیبت، باز بی حاصل و باز کشیدن ریشه قالی: باز نخ می‌خواست!
و این روال ده بار تکرار شد. هر بار لانه‌اش را در جایی جدید می‌ساخت. ما هم هر بار مستاصل تر از قبل، نمی‌دانستیم چطور متوقفش کنیم.
دهمین بار را که شروع کرد، به دست و پا افتادیم که اینطوری خودش را از پا در می‌آورد. گفتیم یک نر دیگر کنارش بگذاریم شاید افاقه کرد. رفتم به پناهگاه حیوانات، گفتند قناری دارند. نشانم دادند، دو تا بودند در قفس. هر دو را به فرزند خواندگی گرفتم. فرد و رودی نامشان شد، و آزاد در خانه.
دیروز صبح فاطمه مشکوک شد که دوره تقریبا بیست روزه خیلی وقت است تمام شده اما برونیکا کماکان داخل لانه می‌پلکد. زیرپایی گذاشتم و بالا رفتم و معجزه را دیدم، فرزند جیسون و برونیکاست. حدودا ده روزه است.
دوربین مدار بسته گذاشته‌ام و مادر و بچه‌اش را نگاه می‌کنم. مطلقا هیچ دغدغه‌ای ندارد الا مراقبت از معجزه‌ای که بعد از حدود چهل بار تخم گذاشتن محقق شد.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر