نمیدانم چه اتفاقی
افتاده است. بر مبنای شواهد ظاهری من به طور قطع و یقین در اشتباه هستم. از دیروز تا
کنون همه گل و بلبل شدهاند. خیلی از کسانی که طی این چهار سال گذشته به خارج از کشور
گریختهاند و به اصطلاح دشمن نشان دار نظام حاکم محسوب میشوند، امیدوارند که به ایران
برگردند. آن یکی از نظام جمهوری اسلامی (بخوانید خامنهای) تشکر هم میکند. آن یکی
که نویسنده شناخته شده و پر سابقهای است هم چنان نوشته که گویی همه چیز حل شده و حال
بایستی بسم الله را بگوییم و مملکت را بسازیم. گویی به ناگهان زمان از گذشته قطع شد
و دیگر گذشتهای وجود ندارد.
اینها همه کسانی هستند که دستی در سیاست دارند و قاعدتا امثال من در مقابل سابقه و تجربه اینها حرفی برای گفتن نبایستی داشته باشبم.
نه به عنوان یک
تعارف، بلکه حقیقتا از صمیم قلب امیدوارم این تحلیلها درست باشد. امیدوارم این حس
شادی در مردم باقی بماند، مردمی قانع که با اینهمه فشار و فیلتر و تحمیل کردن انتخاب
به آنها، باز اینچنین از انتخاب شدن کسی که حداقلی از قولها را بهشان داده است خوشحالند.
کاش شرایط اینچنین باقی بماند، این سادهترین و ابتدایی ترین حق مردم است. برای این
مردمی که من در بین آنها زندگی میکنم (سوئد) واقعا نامفهوم است که یک ملتی اینقدر
بی دلیل از این حق ابتدایی خود محرومند. هر گونه اندیشهای را که انسان مایل باشد،
حتی اعتقادات مذهبی، در این فضا بسیار بهتر پرورش پیدا میکند.
در هر حال، گو
این که در حال حاضر طیفی از کارشناسان امر وضعیت را گل و بلبل میبینند، اما من نمیتوانم
چنین باشم.
من بایستی بپذیرم
که آقای خامنهای به ناگاه دچار تحولات بنیادی ذهنی شده است و آن تفکر همه دشمن پنداری
را آن هم بعد از اینهمه سال که تکرار و تکرارش کرده به فراموشی سپرده است. آیا چنین
چیزی ممکن است؟
باید بپذیرم که
حضرت خامنهای تفکر خود علی پنداری و خود رهبر مسلمین جهان پنداری را به کناری بگذارد.
باید بپذیرم که
مجلس خبرگان به ناگاه دچار برق گرفتگی شود و نگاهی به کارنامه رهبری بیاندازد و از
او برای اشتباهاتش توضیح بخواهد.
بایستی بپذیرم
که روابط خارجی مملکت و مسئله هستهای به وزارتخانههای مربوطه برگردد و رهبری با آن
تفکرات متوهمانه همه دشمن بینی/خود علی بینی دست خود را از آن بردارد و آن را به کارشناسان
امر واگذارد.
بایستی بپذیرم
که تصمیم گیرندگان مملکت دست از سوریه و خط مقاومت و این حرفها بردارند.
بایستی بپذیرم
که روسها و چینیها هم به ناگاه همه منافع خود در ایران را فراموش کنند.
من بایستی بپذیرم
که به ناگاه آنهایی که از تحریمها نان میخورند، خمس مالشان را بدهند و اموالشان
را حلال کنند و بی خیال درآمد شوند و به گوشهای بروند و کسب و کاری به راه بیاندازند!
باید بپذیرم که
برادران قاچاقچی برای قانونی کردن اسکله هایشان درخواست مجوز به سازمان بنادر و کشتیرانی
بدهند!
باید بپذیرم که ....
واقعیت امر آنست
که حتی فکر کردن به رخ دادن یکی از این تحولات هم من را ناامید میکند و من حیرانم
که کجای این انتظار من اشتباه است که تحلیل گران سیاسی اینقدر خوش بین هستند.
بحث نفرت پراکنی
نیست، اما این حکومت بر روی خون نشسته است. این حکومت دروغها گفته است. آیا به همین
سادگی میتوان اینها را فراموش کرد، و تصور کرد که مسببان آن وقایع به یک باره دچار
تحولات روحی شدهاند و همان ها قرار است ناگهان عادلانه عمل کنند؟ آیا وقایع چهار سال
قبل به دست احمدی نژاد رخ داد که حال با رفتن او سیستم از آن فجایع مبرا شود؟ آیا سیستمی
که برای بقای خود به راحتی آدم کشت و دروغ گفت با آمدن روحانی ناگهان پاک میشود؟
میگویند ما مثل
آنها نیستیم و باید فراموش کنیم و نباید کینه ورزی کنیم. آیا این کینه ورزی است که
عوض شدن این آدمها را غیر ممکن بدانیم؟
ممکن است نظام
دچار چنین تحولاتی شده باشد، اما این نظام آنقدر از خود بی اعتمادی پراکنده است که
حداقل در حال حاضر عاقلانه نیست به آن اعتماد کنیم. زمان این حرفها چند سال بعد است،
زمانی که حکومت در عمل نشان داد که سر عقل آمده است.
بارها گفتهام
که حل مسئله ایران نیازمند یک معجزه است. نمیدانم شاید من این معجزه را نمیبینم.
محسن نمکیان
استکهلم
بیست و ششم خرداد
یکهزار و سیصد و نود دو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر