در یکی از
نوشتههای اخیرم نقل قولی کردم از یکی از فلاسفه خداناباور که میگفت او به خدا
اعتقادی ندارد بلکه به سِرٓی اعتقاد دارد که باید [به طریقه علمی] رمزگشایی شود.
مستند «روزی که من مردم» روایتی است از تلاشهای بین المللی یک سری از دانشمندان
برای کشف رمز علم محور از مرموزترین تجربه همگانی بشری: مرگ.
این مستند به
چند مورد منحصر به فرد از تجارب خارق العاده افراد در حین «تجربه نزدیک به مرگ» که
خود تجربهای استثنایی و خارق العاده است میپردازد. بگذارید منظورم از این جمله
اخیر را تبیین کنم.
تجربه نزدیک
به مرگ یعنی شرایطی که فرد از نظر علایم کلینیکی میمیرد و بعد بازگشت میکند. این
به خودی خود تجربهای نادر است. چند نفر را میشناسیم که چنین موضوعی را تجربه
کرده باشند؟
حال در میان این
تجربیات نادر، معدود افرادی هستند که چیزهایی را در خلال مرگ کلینیکی خود تجربه میکنند
و آن را به یاد میآورند.
و در نهایت از
میان این تعداد افراد معدود مواردی است که موضوع به شکل کامل مستند شده است یعنی
علائم حیاتی فرد و زمان مرگ کلینیکی او و همچنین وقایع پیرامونی داخل اتاق عمل ثبت
شده است.
در یک مورد که
در این مستند روایت میشود بیمار پس از زمانی که از نظر علمی مرده است، یعنی گردش
خون ندارد و مغزش هم متوقف شده و فعالیت ندارد، کماکان ادراکاتی از جهان فیزیکی و
وقایع داخل اتاق عمل دارد یعنی میبیند و میشنود و این دیدهها و شنیدهها را به
خاطر هم میآورد. این از نظر علمی بسیار متفاوت با تجربه نسبتا معمول بیهوش شدن
فرد و داشتن تجربیاتی از دنیای فیزیکی و یا تجربیات متافیزیکی است. سوال اینجاست
که اگر مغز، که به عنوان فرمانده بیولوژیک همه رفتارهای انسان و همینطور مرکز
حافظه محسوب میشود، متوقف است پس این ادراکات با کدام مکانیزم صورت گرفتهاند و
در کجا به شکل حافظه ضبط شدهاند؟ این مثل این است که موتور ماشین خراب باشد اما
ماشین کماکان در حال حرکت باشد، یا کامپیوتری که هارد دیسکش را برداشته باشند اما
هنوز کار بکند.
این موضوع
دانشمندان را متحیر کرده است. یکی از محققین در این مستند معتقد است که همین که این
اتفاق رخ داده و به عنوان فکت ثبت شده منجر به تحولی اساسی در جهان علم خواهد شد.
یکی از خطاهای
شناخته شده ذهنی این است که افراد سعی دارند شواهد جدید را در جهت تایید کردن
اعتقادات قبلی خود ببینند. مثلا من اگر نسبت به شما مشکوک باشم، هر کاری که شما
بکنید را مرموز و مشکوک میبینم و واقعیت رفتار شما را درک نخواهم کرد. این خطای
ذهنی دریچه آگاهی را بر روی ابعاد مختلفی که شاهد جدید دارد میبندد. پیشنهاد من
برای کسانی که این مستند را میبینند این است که فارغ از اینکه چه اعتقاد مذهبی یا
معنوی دارند و یا ندارند، فیلم را همانطور که هست ببینند. مثلا میتوان بر آن قسمتهایی
که افراد تجربیاتی معنوی خود را روایت میکنند متمرکز ماند و نتیجه گرفت که
اعتقادات معنویمان درست است. این شاید راضی کننده باشد اما پیام اصلی مستند این نیست.
پیام آن رمزی است که قابل رمز گشایی است، یا به بیان دیگر آن خدایی که قابل دیدن،
شنیدن و تجربه شدن است و نه در آن دوردستهای نامعلوم و دست نیافتنی.
فیلم مستند را میتوانید در اینجا ببینید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر