۱۳۹۲ آذر ۵, سه‌شنبه

چرا «سر موضع خود بودن» رهبران جنبش سبز برای حکومت فرقه‌ای «غیر قابل قبول» است؟

این نوشته در گویای من (اینجا) منتشر شد.
حدود چهار ماه قبل و در شرایطی که برخی کماکان امیدوار بودند که تغییراتی در فضای سیاسی داخل ایران و به خصوص وضعیت رهبران جنبش سبز رخ دهد، علی خامنه‌ای تلویحا شرط اصلی برداشتن حبس خانگی رهبران جنبش را در یک سخنرانی خود به این شکل بیان کرد:
خب، در انتخابات سال ۸۸، آن كسانى كه فكر ميكردند در انتخابات تقلب شده، چرا براى مواجهه‌ى با تقلب، اردوكشى خيابانى كردند؟ چرا اين را جواب نميدهند؟ صد بار ما سؤال كرديم؛ نه در مجامع عمومى، نخير، به شكلى كه قابل جواب دادن بوده؛ اما جواب ندارند. خب، چرا عذرخواهى نميكنند؟ در جلسات خصوصى ميگويند ما اعتراف ميكنيم كه تقلب اتفاق نيفتاده بود. خب، اگر تقلب اتفاق نيفتاده بود، چرا كشور را دچار اين ضايعات كرديد؟ چرا براى كشور هزينه درست كرديد؟ (مرجع)
جدای از منطق یک طرفه و پر از اشکال حاکم بر این سخنان، علی خامنه‌ای با توجه به مطالبه عمومی آن مقطع مبنی بر آزادی رهبران جنبش سبز، تلویحا عذرخواهی نکردن رهبران جنبش سبز را به عنوان رمز باقی ماندن آنان در حبس غیرقانونی خانگی معرفی کرد.

روز جمعه، احمد جنتی همین موضوع را همراه با تهدید به اعدام به صورتی خیلی عریان و بی پرده بیان کرد، مشکل آن است که رهبران جنبش سبز «بر سر موضع خود» هستند و الا ممکن بود فرجی حاصل شود:
اجمالا نظام خیلی منت بر سر این ها گذاشته و گفته است بمانید و زنده باشید، در خانه خودتان هم باشید و بهداشتتان را هم رعایت کنید و هر وقت دکتر هم خواستید برایتان می آورند، امکاناتی لازم داشتید برایتان تامین می کنند ... امام بزرگوار در قضیه منافقینی که دستگیر شدند و زندان بودند فرمودند هر کدام از این ها سر موضع خود هستند اعدامشان کنید ... این ها هنوز سر موضع خود هستند، اگر سر موضع خود نبودند یک کلمه می گفتند ما اشتباه کردیم و ممکن بود یک راه فرجی باشد. (مرجع)
اما این اعتراف کردن و ابراز ندامت چرا تا این حد برای حکومت ایران دارای اهمیت است؟
یک: اعتراف‌گیری و ابراز ندامت، روش شناخته شده فرقه‌ها در برخورد با مخالفان خود است. این فرآیند در ابتدا و در دوران جنگ سرد و به طور مشخص اعترافات غیر منتظره فعال ضد کمونیزم کشیش میندزنتی در مجارستان مورد توجه غربی‌ها قرار گرفت. فرآیند اعتراف‌گیری بعدها و بر اساس تجربیات سربازان امریکایی اسیر شده در جنگ کره، استخراج شد و به دقت مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت، و نام شستشوی مغزی (که در واقع عبارتی برگرفته از زبان چینی است) بر آن اطلاق شد.
در ابتدا شستشوی مغزی از طریق روشی خشن همراه با وارد کردن آزارهای شدید جسمی به فرد اعمال می‌شد. به مرور کشورهایی که به این شیوه‌ها متکی بودند، به دلایل مختلف تلاش کردند که شکنجه‌های فیزیکی را با انواع روانی آن جایگزین کنند. همزمان غربی‌ها (به طور مشخص امریکایی‌ها) که درگیر مسئله‌ای جدید به نام «فرقه‌ها» شده بودند، متوجه شباهت‌هایی متعدد بین فرآیند شستشوی مغزی به کار رفته در کشور‌هایی مثل شوروی و چین، و آن چه در فرقه‌ها رخ می‌دهد شدند و این گونه شد که «شستشوی مغزی» به عنوان یک شاخص اصلی حرکت‌های فرقه‌ای معرفی شد.
حال حکومت ایران، بیش از هزار روز است که افراد را به طور غیرقانونی به اسارت درآورده است، محدودیت‌هایی را بر آن‌ها وارد می‌کند، به شکل مستمر در رسانه‌ها تخریبشان می‌کند، با خانواده‌هایشان بدرفتاری می‌کند و با همه این فشارها منتظر است که «عقیده» رهبران جنبش سبز تغییر کند و نادم و پشیمان شوند، معذرت خواهی کنند و بر علیه خود اعتراف کنند تا فشار از روی آن‌ها برداشته شود. این همان انتظاری است که فرقه‌ها از مخالفان خود دارند و همان الگویی است که به عنوان مثال در دادگاه‌های نمایشی استالین مرسوم بود، الگویی که حکومت ایران نیز در بسیاری موارد آن را دنبال کرده است.
دو: فرقه‌ها، از آن رو که تداوم بقایشان بر مبنای «تحمیل» یک ایدئولوژی بر دیگران است، بسیار مشتاق هستند که مخالفانشان به «اشتباه بودن» تفکرات خود اعتراف کنند. آن‌ها اعتراف به خطا را معادل نابودی می‌دانند و مثلا در مثال مورد بحث، گمان می‌کنند که اگر موسوی بگوید اشتباه کردم، پرونده همه اتفاقات سال 1388 بسته خواهد شد. دقیقا بر اساس همین طرز تفکر است که در حکومت فرقه‌ای ایران به هر میزان که در سلسله مراتب قدرت بالاتر می‌رویم، شنیدن کلمه «اشتباه کردم» غیرممکن‌تر می‌شود. و دقیقا بر همین اساس است که نظام تبلیغاتی حکومت ایران از رهبر فرقه، شخصیتی شبه معصوم (به معنای مصون از خطا و اشتباه) ساخته‌ است، شخصیتی که پیش بینی‌هایش همگی محقق می‌شوند، (علی رغم وجود مثال‌های نقض فراوان در رد این ادعا)، کسی که تنها راه هدایت در پیروی بدون پرسشگری از اوست و مشابه این گونه ادعاها که همگی مبتنی بر فرض برتر بودن ایدئولوژی رهبر فرقه است.
سه: بنابر رفتار (می‌توان گفت که) استاندارد شده حکومت ایران، به فرض اظهار ندامت رهبران جنبش سبز، ماجرا به پایان نخواهد رسید. می‌توان تصور کرد که چه اتفاقاتی خواهد افتاد: تخریب شدید رسانه‌ای و بعد دادگاهی کردن این افراد، این بار با تکیه بر همین اظهار ندامت و محکوم کردن آن‌ها و در نهایت زندانی کردن آن‌ها یا اعمال محرومیت‌های دیگر.
از نقطه نظر رفتارهای فرقه‌ای اما یک بخش از این فرآیند بیشتر قابل توجه خواهد بود: تخریب رسانه‌ای. فرقه‌ها قادر به نشان دادن برتری و قدرت ایدئولوژی خود از طریق بحث در فضای آزاد و عرضه آن به جامعه مخاطب در کنار سایر اعتقادات نیستند. فرقه‌ها در یک فضای آزاد نمی‌توانند افراد را به خود جذب کنند، از این روست که همواره متمایل به دیکتاتوری و خودکامگی هستند. همزمان روش فرقه‌ها برای رد نظرات مخالف، بدگویی (و نه نقد) از آن‌ها، بر چسب زدن به آن‌ها، ایراد انواع اتهامات به آن‌ها بدون دادن اجازه دفاع و به طور خلاصه تخریب آن‌هاست. برای اثبات این موضوع فقط یاد آوری آن چه که به رهبران جنبش سبز طی این سال‌ها چسبانده‌اند کافی است: از گرفتن مبالغ باور نکردنی از کشورهای دیگر، تا مامور سازمان‌های جاسوسی غربی بودن، تا خبر دادن از مسائل خصوصی و خانوادگی آنان، و توهین به امام حسین و هزار اتهام دیگر.
حکومت ایران در یک رفتار تکرار شونده نشان داده است که به نابود کردن یک جریان از طریق تخریب چهره راس یا رئوس آن جریان عمیقا معتقد و وفادار است. این حکومت در تلاش برای پیاده کردن همین الگو در خصوص رهبران جنبش سبز است. علی رغم ادعاهای حکومت در خصوص نابود شدن فتنه سبز، تاکید بر اظهار ندامت رهبران جنبش سبز نشان می‌دهد که آن‌ها به خوبی از زنده بودن و یا حداقل آتش زیر خاکستر بودن جریانی که بعد از اتفاقات سال 1388 متولد شد آگاهند. از این روست که امیدوارند با به «توبه کشاندن» رهبران جنبش سبز موضوع را آنطور که آرزو دارند ختم به خیر بکنند.
و نکته آخر کم لطفی طیفی از فعالان سیاسی و بسیاری از ما مردم است، همان کسانی که از شرایط کنونی فضای سیاسی ایران خوشنودند اما در عمل رهبران جنبش سبز را فراموش کرده‌اند ...
محسن نمکیان
چهارم آذر ماه 1392
استکهلم، سوئد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر