زندگی در سوئد،
فرصتی است (در کنار سایر فرصتها) برای لمس پدیدهای به نام «بی اعتقادی». تا قبل از
این فقط از دور چیزهایی درباره آن شنیده بودم. این مواجهه نزدیکتر باعث شد که این
موضوع بیشتر در مرکزیت توجه من قرار بگیرد. از نتایج این موضوع دیدن یک سری کامل مستند
در خصوص این پدیده بود، تا ببینم حرف این گروه از مردم چیست. هرچند به شکل تئوری از
وضعیت اروپا در قرون وسطا مطلع بودم، اما این لمس مستقیم در کنار آن مستندها درک بهتری
از موضوع به من داد. اگر من آن خدای خشن یک بعدی باشم که صرف این که بندگانش منکر وجودش
هستند، آنها را به دوزخ میفرستد، و اگر کمی هم در خدایی هوشمند باشم، در مرتبه اول
بایستی به خدمت آن به ظاهر علمای دینی برسم که چنین نفرتی را در وجود مردم از «خدا»
کاشتند که در توالی نسلها به وضعیت کنونی بخشی از جامعه سوئدی (و جاهای مشابه دیگر)
رسیدهایم.
و این به روشنی همان اتفاقی است که در جامعه ایرانی هم در حال رخ دادن است. در یک ملاقات سراسر تملق و تزویر، ببینید حضرات خامنهای و مصباح چه تعریفهای عجیب و غریب که از هم نمیکنند:
آن قسمت ماجرا
که در این نوشته مورد نظر من است، آن جاست که مصباح و خامنهای در تعریف و تمجید از
یکدیگر در رقابت هستند و مصباح ظاهرا آخرین حربه خود را به کار میگیرد. او در کرامات
خامنهای اینگونه میگوید که:
الله اعلم حيث يجعل رسالته!
خدایی که رسالت
خودش را به کسی مثل خامنهای بدهد، یا خدایی نادان است و یا خدایی است که کمر به نابودی
خودش بسته است و یا به هر دلیل با ایرانیان ظالمانه به جنگ افتاده است و در هر صورت
شایسته انکار.
مدعیان دین که
نتوانستند از تجربه قرون وسطا درس بگیرند، حداقل امیدوار باشیم که مردم بتوانند بین
خدایی که در خامنهای جعل رسالت میکند و خدای زنده و حاضری که سر چشمه همه خوبیهاست
تفکیک قائل شوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر