چند روزی در تلاش
بودیم برای این که قناری کوچکمان را «با پای خودش» از قفسش بیرون بیاوریم. در قفس را
باز میگذاشتیم، اما از قفسش دل نمیکند.
این تفاوت «پرنده
وحشی» با «پرنده اهلی» است. یک لحظه غفلت از پرنده وحشی کافی است تا خود را از قفسش
بیرون بکشد. روح اینها با قفس مانوس نیست، آن را نمیپذیرد و فقط در کمین فرصت است.
او نه فقط به دنبال در، بلکه «روزنه»هاست. برخی از پرندگان هم که در فرار از قفس افراطی
هستند. بلبل از این گروه است. بلبل را که توی قفس میاندازند، آن قدر خود را به در
و دیوار قفس میکوبد تا میمیرد. برخی هم البته زود عادت میکنند و دنیای جدید را میپذیرند.
اما قناری حکایتی دیگر دارد. اینها «نسل اندر نسل» در قفس به دنیا میآیند و در قفس میمیرند. از همان «بچگی» دنیای آنها محدود به همان قفس میشود، جایی که غذا و آب هست و امکان پرواز در فضایی به ابعاد کمتر از یک متر! با زیر پایی برای نشستن و احیانا اسباب بازی. او در باز قفس را نمیبیند و یا اگر میبیند، انگیزه و یا جرات بیرون رفتن را ندارد. اصلا فکر هم نکنم تصوری از دنیای بیرون از قفس داشته باشد.
در فکر آنم که
با زبانی که قناری میفهمد با او حرف بزنم و او را به دنیای بیرون دعوت کنم. میخواهم
غذایش را بیرون از قفس، آن طرف «در باز» بگذارم. به گمانم «گرسنگی» انگیزه خوبی برای
اوست تا از قفسش بیرون بیاید، به این امید که حالا اگر هم به جای توجه به آزادی، معطوف
غذایش شد، حداقل بعد از آن که سیر شد نگاهی هم به دنیای بیرون قفس بیاندازد.
به نظر من ما نیز
نسل اندر نسل در قفسی از نوعی دیگر، به دنیا میآییم و میمیریم. ذهنیات، باورها، اعتقادات،
خوبها و بدها و خلاصه همه آن چیزی که جهان بینی ما را تشکیل میدهد در همین قفس شکل
میگیرد، به آنها عادت میکنیم و به آنها دلخوش میمانیم. چرا روزنه را نمیبینیم؟
به گمان من اعتیاد مفرط به آن چه که داریم.
چه بسا بهشتی که
به ما وعده داده شده (که فرمی ایدهال از تامین نیازهای همین زندگی اینجایی ماست)
نقشی شبیه به همان غذای قناری داشته باشد که در بیرون قفس قرار داده شده است. چه بسا
«کسی» خواسته است به زبان ما با ما حرف بزند. همانطور که آن غذا واقعیت دارد، بهشت
نیز وجود دارد و واقعی است اما غرض از دعوت به آن دعوت به خروج از روزنهای است که
در همه قفسها وجود دارد.
اما یک روح طبیعی،
خود به خود در پی فرار از قفس است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر