مدتی است که
تلاش دارم فهم بهتری از «اسلام» در بستر تاریخی آن داشته باشم. کلمه «اسلام» را به
این دلیل در داخل گیومه گذاشتهام که وقتی از نگاه تاریخی (و نه نگاه دینی) به
هزار و چهارصد سال پیش نگاه میکنم، حداقل تا این لحظه، اثری از دینی به نام اسلام
نمییابم. اینطور به نظر میرسد که «دین» اسلام و هویتی به نام «مسلمان» چندین دهه
بعد از درگذشت محمد ایجاد شدهاند.
البته این نظری
نیست که من به آن رسیده باشم. این نظر برخی از محققین تاریخ اسلام است، که به نظر
من هم قابل قبول میآید. و البته محققین مسلمان تاریخ اسلام با چنین نظری موافق نیستند.
امروز و در حین
دیدن فیلمی در همین حوزه، چیزی عجیب توجهم را جلب کرد. در فیلم صحبت از روایت ابن
اسحاق بود از عبدالمطلب (پدر بزرگ محمد) که تصمیم داشت یکی از پسرانش را ذبح کند.
از چرایی این موضوع میگذرم که نکته مورد نظر من در اینجا نیست. گوینده میگفت که
عبدالمطلب به داخل کعبه میرود و در حضور هبل (مقدس ترین بت قریش) قرعه میاندازد
تا ببیند کدام پسر خود را باید ذبح کند و قرعه به نام عبدالله (پدر محمد) افتاد.
نوع روایت گوینده
این را به من القا کرد که این قربانی قرار بوده که برای هبل صورت بگیرد. و اینجا
بود که موضوع برایم جالب شد. چرا که این با تمام روایاتی که به ذهن ما در طول سالها
خوراندهاند متفاوت است.
و سیره ابن
اسحاق هم اولین و مهمترین مرجع تاریخ «اسلام» است و بسیاری از آنچه از تاریخ اسلام
به گوش ما خورده است از این کتاب استخراج شده است.
موضوع را
دنبال کردم. اول ترجمه انگلیسی سیره ابن اسحاق (به روایت ابن هشام) را که مرجع
صحبت گوینده بود پیدا کردم. ترجمهای از آکسفورد که بتوان به اعتبار ترجمه اعتماد
کرد. آن بخش را پیدا کردم و دیدم که بر اساس این روایت آن زمان چنین مرسوم بوده که
مردم برای مسائل مهم به کعبه میرفتهاند و قرعه میانداختهاند و محل این کار هم
در حضور هبل بوده است. و عبدالمطلب هم همین کار را کرده است. و البته در کنار هبل،
با «الله» مناجات میکرده است.
یک نسخه عربی
هم پیدا کردم و نسخه عربی هم کمابیش همان روایت را گفته بود (در حد محدودی که من
عربی میفهمم) و نکته مورد نظر من، یعنی برده شدن نام هبل، در این روایت هم بود.
تا اینجا آن
برداشت اولیه من که قرار بوده قربانی برای هبل انجام شود کمی تعدیل شد، چرا که چنین
چیزی در متن نیست. اما در هر حال باز هم این با تصویری که از اجداد محمد برای ما
ساختهاند فاصله دارد. گویی آنها به طور کلی هیچ گونه ارتباطی با بتها نداشتهاند.
به همین دلیل
برایم جالب بود که ببینم در ترجمه فارسی سیره ابن اسحاق این موضوع چگونه روایت شده
است. یک نمونه ترجمه را پیدا کردم و نتیجه همان بود که حدس میزدم. «هبل» در ترجمه
جایی نداشت و فقط صحبت از دعا کردن عبدالمطلب در پیشگاه خداوند بود!
جالب این که
در مقدمه کتاب کلی از ارزشمند بودن کتاب سیره ابن اسحاق گفته بود و این که اکنون این
امکان به وجود آمده که کتاب را با یک ترجمه روان، و دقیقا همانگونه که در متن اصلی
گفته شده، بخوانیم! خلاف واقع در روز روشن!
این شد که تصمیم
گرفتم کتاب سیره ابن اسحاق را بخوانم. بدیهی است که نه نسخه فارسی!
گمان میکنم
که قبلا هم در یک نوشتهای به این موضوع اشاره کردهام که نگاه به قرآن از منظر
تاریخی و تلاش برای فهم آن با در نظر داشتن بستر تاریخی آن بسیار (برای من) جذاب و
آموزنده است. این که از بت سازیهایی که در طی قرون ساخته شده فاصله بگیریم، از
توهماتی که محصول پیوند دین و سیاست بوده عبور کنیم و تصاویری که در ذهنمان رسوب
کرده را پاره کنیم و دور بیاندازیم. آنوقت قرآن را به مثابه کتابی تازه، شاخص،
منحصر به فرد و الهام بخش تجربه میکنیم و از طریق آن محمد را (که اکثریت قریب به
اتفاق تاریخ دانان غیر مسلمان و آکادمیک، قرآن را با او مرتبط میدانند) فارق از
مقدس سازیها و خرافاتی که پیرامون او ساختهاند و بدون رویکرد ایدئولوژیک، شخصیتی
قابل توجه و فوق العاده مییابیم. حداقل برای من که چنین بوده است. و حال این که
عبدالمطلب به هبل ارادت داشته یا نداشته، یا این که مثلا محمد آن «معصوم»ی که از
او ساختهاند نبوده، یا این که مکه اصلی ممکن است این جایی که الان مکه نام دارد،
نبوده باشد (دلایل جدی و قابل تامل برای این موضوع وجود دارد) تاثیری در این شخصیت
فوقالعاده محمد، به عنوان یک انسان، و نه یک ابرانسان معصوم آسمانی، که با نگاه
تاریخی از او تجربه میشود ندارد.
جالب اینجاست
که با نگاه تاریخی، گاه روایت یک خداناباور که به طور مطلق هیچ اعتقادی به مقدسات
و چارچوبهای مرسوم دینی مسلمانان ندارد، از اتفاقات زمان محمد و جریانی که او به
راه انداخت جذابتر و شنیدنیتر از روایات کلاسیک تاریخ اسلام در میآید.
و کنار زدن
توهمات و تصورات موهوم درباره قرآن و محمد فقط برای «مسلمانان» مفید نیست. هستند
کسانی هم که با شنیدن کلمه محمد بلافاصله به یاد ابوبکر البغدادی و یا مصباح یزدی
و جنتی میافتند و زبان به مخالفت میگشایند و گمان میکنند باز کسی در صدد رفوکاری
جنایات محمد و اسلام و مسلمین است و باز تز اسلام خوب است، مشکل از مسلمانان است!
این گونه افراد هم به گمان من و به تجربه من از مواجهه و مباحثه با ایشان، گرفتار
نوع دیگری از تصاویر نادرست و بی پشتوانه ذهنی هستند.
شوربختانه و
به گمان من همه این توهمات در اذهان دو طرف ماجرا، ساخته متولیان نهاد رسمی «دین»
است. همانها که به قول مسیحا نه خود به ملکوت میروند و نه میگذارند که دیگران
بروند. ملکوتی که (من معتقدم که) چیزی جز آگاهی نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر