این روزها مثل بسیاری
دیگر از ایرانیان، خواه و ناخواه در معرض موج انتخاباتی هستم و خواه ناخواه فکرم
مشغول این داستان است. سعی میکنم خود را در موضع کسی که حق رای دارد قرار بدهم و
ببینم آیا اگر در چنین موضعی بودم چه میکردم. آیا به لیست موسوم به امید رای میدادم؟
آیا به تحریمیان میپیوستم؟ آیا رای باطله میدادم؟ آیا کلا بی خیال میشدم و به
موضوع فکر نمیکردم؟ ... به همین دلیل استدلال طرفهای مقابل در این «جر و بحث» را
هم گوش کردم. البته تاکنون درباره دادن رای باطله (که معنیش آنست که به دموکراسی
معتقدم اما نه به دموکراسی ولایت فقیه) مطلبی نشنیدهام و گویا این شیوه بیشتر
محصول رویاپردازیهای خودم است.
باری، نمیتوانم دست
روی شیوه مشخصی بگذارم و بگویم اگر من حق رای داشتم این کار را میکردم. اما این
تقلای درونی من را به زاویه دیگری از وقایع این روزها کشاند.
کوتاه سخن این که
حکومت جمهوری اسلامی فضای سیاسی کشور را با مهارت به یک آچمز سیاسی تبدیل کرده
است، که در آن هر کاری بکنی کم و بیش به تقویت حکومت کمک کردهای و بهترین گزینهها
حداکثر محصولشان این است که کمتر حکومت را تقویت کنی و امیدوار به آیندهای دور و
مبهم باشی که شاید اقدام امروز ما به نتیجه ای خوب بیانجامد.
قویا معتقدم که
حکومت برآیند آگاهی مردم است و من و شما هم جزو همین مردم هستیم. سوال من این است:
در حرکاتی که در شطرنج زندگیمان انجام دادهایم چه کردهایم که چنین آچمز شدهایم؟
پ.ن. دو سه روز دیگر
باز احتمالا هیاهوی رسانهای شروع خواهد شد، و شاد خواهیم شد و به خیابانها خواهیم
ریخت ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر